مردی از کوچه ی تنهایی خویش در پی گمشده ای دل ریش بود؛ آرام قدم بر می داشت؛ او بر این باور بود که نگارش همین نزدیکی است؛ نزدیک تر از نزدیکی. سنگ ریزه های کوچه با پای برهنه آشنایی داشتند؛ولی او با دیگران فرق ها داشت.
روزها سپری شد و مرد باز هم آنجا بود، در ته کوچه ی بن بست. از امیدش نا امید شد و فریاد کشید : که دگر بس است جدایی، نگار من! کجایی؟ کاسه ی صبرم لبریز گشته و بی تاب شدم. عاشقی دل خسته از پنجره فریاد کشید : که برو گم شو از این کوچه ی درد. زود است تو را پرسه زدن در کوی یار.
خواسته ات شکر و آب است و لبی بی تب و تاب؛ در پی چشم خماری و دگر هیچ نداری؛ در پی ابرو کمانی تو ز معشوق چه دانی؟
مرد از کوچه ی عاشقان گریزان شد و رفت. روزها گذشته و می گذرد و او اندر خم پس کوچه ی پس کوچه ی پس کوچه است؛ باز هم تنها ، تنها تر از همیشه ...
هرمزگان...
ما را در سایت هرمزگان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : یاسین25 hormozghnaiha بازدید : 120 تاريخ : پنجشنبه 6 تير 1392 ساعت: 17:24